❌❌فرشته ای به جای عبدالله ❌❌ علامه حلى در کتاب « كشف اليقين » و علامۀ نورى در کتاب « كلمه طيبه » حكايتى را بدین مضمون نقل مى كنند که شخصى به نام عبدالله بن مبارك یک سال در میان به سفر حج می رفت. در زمان حکومت مأمون ( لعنت الله علیه ) پانصد مثقال طلا با خود برداشت و از خانه به سمت بازار به راه افتاد تا مایحتاج سفر حج خویش را فراهم سازد. در خرابهاى كه بر سر راه او بود یک زن علويهاى را ديد كه مرغ مرده ای را برداشته و پرهاى او را مى كند و آن را پاك مى كند. عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پَر مى كَنى؟! مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايند: خوردن گوشت مُرده حرام است؟! زن علويه گفت: از حال من سؤال مكن و مرا به حال خود بگذار و دنبال کار خود برو. من قانع نشدم و اصرار کردم که تا نگویی، نمی روم. آن زن وقتی اصرار من را دید، آهی کشید و گفت: بدان كه من زنى سيده و علويه هستم که فرزندانی يتيم دارم و شوهرم از دنيا رفته است. اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچه هايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ مُرده بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مُرده چيزى ندارم. اكنون مى خواهم آن را پاك كنم و براى بچه هايم ببرم. عبد الله گفت: وقتی حكايت جانسوز آن زن را شنيدم، با خود گفتم: واى بر تو اى عبد الله. كدام عمل بهتر از کمک کردن به اين زن علويه و سادات خواهد بود؟ پس پانصد مثقال طلایی را كه به همراه داشتم را به آن زن دادم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم. بعد از چند ماه وقتی حجاج از سفر حج برگشتند، من به استقبال آنان رفتم. به هر كدام از حجاج مى رسيدم و مى گفتم خداوند حج تو را قبول فرمايد، ديدم او نيز به من همين, ...ادامه مطلب